شریعتی

نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را

حبیب

بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران که به چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هرچه خوبیست
به زیر آوار گاه پایکوبیست
مزار تشنه جویباران پر از سنگ
بزن باران که وقت لای روبیست
بزن باران و شادی بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بام غرقه در خون دیارم
به پا کن پرچم رنگین کمان را
بزن باران که بیصبرند یاران
نمان خاموش! گریان شو! بباران!
بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان بلند روزگاران

حسن شماعی زاده

من برات یار میشم یار وفادار میشم

دل و دلدار میشم غم داری غمخوار میشم

با تو تب دار میشم با تو بیمار میشم با تو چشمام و میبندم با تو بیدار میشم

من همه تنهایی ها رو دیگه از تو میگرم

تو بگی بمون میمونم تو نخوای من میمرم

این دو روز زندگی ارزش دوری نداره

دل دیونه ی من بی تو صبوری نداره

تا به من تکیه کنی من یه بیمار میشم

گل عشقم تو میشی من زیر پات خار میشم